وزنِ "مَنمَن"کردنهایش درخانه، زیاد شدهبود..
.
یکبار که دستاش را زیر شیرآب گرفت، مشتاش که پراز آب شد، چشماش که خیره ماند به آب، ناخودآگاه بهیاد روضهای افتاد، بغض کرد و زیرلب گفت: السلامعلیک یا ابوالفضلالعباس.. انگار خودش را کنار فرات میدید که دارد قلپ قلپ آب میخورد!
.
خجل شد از اینهمه "مَن"..
خجل شد
هم اب هم او